وبلاگ شعر

خوش آمدید


من كه در همه عمر ميان گريه ميخندم و در حال خنده ميگريم اگر اينچنين آشفته باشم شگفتي نيست...هر اندازه كه مينويسم بيشتر دلتنگ مي شم اي كه اميد زندگي را به من دادي عاشقانه دوستت دارم من با تقديم شعرهاي ناچيزم به پسند تو به لبخند تو و عنايت و هدايت تو نيازمندم من شعر را براي پيوستگي و همبستگي با تو ميخواهم تا ميان احساس و انديشه خويش و احساس و عاطفت تو پل ببندم براي تو مينويسم زيرا خود را از تو و تو را از خويش گسسته نميدانم و هر روزت از روز پيش به خود نزديكتر حس ميكنم با تو همدردم .. با تو همزادم .. با تو همرازم .. با تو همنفسم من عاشق و مجنون توام كه اگر نشتري بر رگ ليلي من آشنا شود پيش از او جان من به فرياد خواهد آ مد اگر تنها باشي شعر من در كنارت مي نشيند اگر فرياد براوري كلام من پژواك فرياد توست نه كلام من كه خود من با تو هم فرياد خواهم شد ..... هيچكس جز خدا نمي داند كه تا چه حد دوستت دارم هيچگاه خود را از تو جدا نخواسته ام كه مرگ را بر اين جدايي رجحان مي نهم اگر روزي شعر مرا نخواني و نخواهي من خط مرگ را خواهم خواند آن ساعت كه از طهارت و عصمت دم ميزنم عصمت مسيح وار و مريم آساي تو در ذهنم تجلي مي كند آري .... اين تويي كه چون رحمت خداوند در رگ من در خون من در دستهاي من در زندگي و حركت من و در جوانه هاي شعر من جاري هستي با لب تو مي خندم ....با گوش تو مي شنوم ....با دست تو مي نويسم .... با ياد تو مي انديشم....غم من از غم تو . نشاط من از نشاط تو . زندگي من از زندگي تو سرچشمه مي گيرد خواهش مي كنم باور كن من از دنيا هيچ نخواسته ام جز خدا را جز تو را جز محبت تو راو جز لبخند تو را .....من شادم كه از دنيا هيچ ندارم نه آبي نه آبادا نيي نه به كف دست خاكي من بر خاك خدا گام ميزنم اما آرزو مي كنم كه روحم افلاكي باشد آري آب و خاك ندارم و بسي شادم كه ندارم آب و خاكي نمي خواهم زيرا به آه سوخته دلي بر باد مي رود اما آتشي كه هيچگاه نمي رود در دل منست از خويش خانه و سر پناهي ندارم و باور كن كه به همه عمر در آرزوي آنهم نبوده ام اما در عمق آرزوي منست كه در دل تو خانه اي داشته باشم اگر چه به مساحت يك قلب .... من از خداي خويش به جاي آب آبرو خواسته ام و به جاي خاك توفيق آنكه خاك راه تو باشم...خاك نشين راه تو خاكي نمي خواهد ...پنجره اي دارم به وسعت دلهاي پاك كه از شيشه هاي رنگارنگش به سوي تو و دنياي تو مي نگرم ...روزان و شبان بر اين پنجره نشسته ام و كبو تران احساس و انديشه را صيد مي كنم و به قفس شعر مي سپارم از تو الهام مي گيرم وبه تو فكر مي كنم چون تو دارم همه دارم وگرم هيچ نباشد اگر از اقيا نوس بيكرانه محبت تو يك جام نصيبم شود دريا خواهم شد اي نازنين ترينم اي مهربانترينم اي عزيز ترينم شاديهايت را با خود به خلوت خويش ببرولي غمت را با من قسمت كن اما بدان پيش از آن كه غمت را با من قسمت كني من بار غمت را بر دوش دل داشته ام چرا كه همراز تو ام اگر دردي در شعر منست اگر فريادي در كلام منست اگر غم غر بتي در واژه ها ي منست و اگر عشق و محبت ... شگفت نيست .. كه تو را سروده ام سرت سبز ..دلت گرم .. لبت خندان .. سينه ات آتشكده عشق و محبت.

تقديم به عشقم

نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:11 توسط میرویس ابراهیمی| |


Power By: LoxBlog.Com